آنچه تا کنون در باب رابطۀ حوزه و دانشهای زبانی بیان کردیم، بر محور فصول مشترکی بود که میان یافتههای امروزی فلسفۀ زبان و میراث حوزههای علمیه وجود دارد.
اگر بخواهیم جمعبندی کوتاهی از آن مباحث ارائه دهیم، در یک کلام میتوان گفت که یافتههای چند دهۀ اخیر در رشتۀ فلسفه زبان، قابل مشابهسازی با اندوختههایی است که عالمان سنت اسلامی در قرون کهن به آنها اشاره کرده و در حوزههای علمیۀ امروز و به ویژه نزد اصولیون متأخر نیز شاید به نحوی کاملتر و کارامدتر از قبل، مورد توجه قرار گرفته است.
در ادامۀ این سلسله نوشتار، میتوان نگاهی هم به دانش زبانشناسی انداخت و پرتوی بر میراث مندرج و شاید مستتر در حوزههای علمیه تاباند. پیشتر اشاره کردیم که زبانشناسی به عنوان دانشی بیشتر تجربی تا فلسفی، میکوشد به پرسشهای زیر پاسخ دهد:
۱. انسان چگونه سخن گفتن را آموخته است؟
۲. علت تفاوت زبانهای مختلف چیست و آیا هستۀ مشترکی میان آنها وجود دارد؟
۳. با چه معیاری میتوان از «درست بودن» سخن بر طبق هر زبان اطمینان یافت؟
امروزه مباحث زبانشناسی با تقسیم به زیرشاخههایی همچون آواشناسی (Phonetics)، واجشناسی (Phonetics)، علم نحو (Syntax)، علم صرف (morphology) و…، گسترش قابل ملاحظهای را طی کرده است. در این میان آنچه در پیوند با میراث حوزههای علمیه قابل بررسی است، نگاه خاص عالمان صرف و نحو عربی به پدیدۀ زبان و البته مباحث علوم بلاغی رایج در حوزههای علمیه است.
شاید بتوان همۀ هدف مسلمانان و عالمان سنت اسلامی از رویآوری به ادبیات عرب را در این انگیزه خلاصه کرد که آنان به دنبال فهم قواعد درست سخن گفتن و نیز درست فهمیدن کلام وحی، که به زبان عربی بر آنان نازل شده، بودهاند. در واقع همۀ تمرکزی که در تکواژشناسی کلمات، یا همان علم صرف، صورت میگیرد و زحمتی که برای نظاممندسازی کلمات در علم نحو به ثمر مینشیند و نیز مباحث فقهاللغه و علوم بلاغت، همگی در خدمت درک کلام وحی و تمشیت ضوابطی برای فهمی مشترک و تکرارپذیر از معانی و مدالیل قرآنی یا روایی بوده است.
با این حساب و صرف نظر از بحث منشأ زبان، میتوان اصلیترین پرسش حوزوی در دانش زبانشناسی را چنین تقریر کرد:
«با کدام معیار میتوان از صحت اعراب و معنا یا عاری بودن حروف از تنافر و یا رعایت کلام با مقتضای حال سخن گفت؟»
به عبارت دیگر و در مسیر تناسب با اهداف حوزیان از ورود به مباحث زبانشناسی، باید پرسش را متوجه ضابطهای کرد که به موجب آن میتوان سخن را صحیح و فصیح و بلیغ و سخنگو را واجد بلاغ مبین و شنونده یا خواننده را قرین توفیق یافت!
اگر بخواهیم به روششناسی متعارف زبانشناسان وفادار بمانیم، باید این معیار را در عرف و تجربه جستوجو کرد. این کثرت استفاده از کلمات یا ساختارهای فراگیر زبان یا ضوابطی مشابه آنهاست که جواز استعمال کلمات یا قواعد اعرابگذاری آنان یا چینش فصیحانهشان را روا میشمارد و به این ترتیب، دستور هر زبان سراپا برگرفته از عرف اهالی همان زبان و ساختارهای تثبیت شده در ذهن و ضمیر آنهاست.
با این حساب و در مورد زبان عربی، میتوان عرف اهالی جزیرةالعرب را مجوز قواعد این زبان دانست و تلاش عالمان علم نحو را در گردآوری و نظامبخشی به همان قواعد از پیش به کار رفته در زبان عربی خلاصه کرد.
این همان رویکردی است که در تاریخ زبان عربی هم پیروانی یافته و منتهی به شکلگیری مکتب کوفه گردیده است. نحویون کوفی ملاک سنجش کلمات و صحت اعراب به کار رفته در آنان را در کثرت استعمال و شیوع همان واژگان در میان اعراب مدینه و بادیه میدانستند و به این ترتیب در تاریخ زبان عربی به «توصیفگرایان» مشهور شدند. به موجب قوانین مدرسه کوفه، در موقع اختلاف میان نحاه، صرفا با رجوع به اشعار ادیبان یا گفتار قبائل عربی است که میتوان برای قول خود مستندی یافت و استعمال یک لفظ یا استفاده از یک اعراب را روا یا ناروا نامید.
اما نکتۀ قابل توجهی که معیار پیشگفتۀ کوفیان را با چالش مواجه ساخته، رویکرد مدرسۀ نحوی بصره است. به موجب آراء این مکتب نحوی، تنها قیاس و استدلال عقلی است که میتواند قواعد یک زبان را مستحکم ساخته و اطمینان گوینده و مخاطب از صحت گفتار و زبان را واجد اعتبار نماید.
به نظر میرسد که مدرسه نحوی بصره، یا همان تجویزگرایان نحوی، تغییری روششناختی را در قواعد زبان پدید میآورد و رویکرد کم و بیش تجربی زبان را به روشی عقلی و استدلالی مبدل میسازد. با این حساب، شرح دقیقتر مدعیات این مکتب و سنجش اعتبار این روش زبانشناسانه، محور نوشتههای بعدی این ستون را تشکیل خواهد داد.