این جمله معروف جان استوارت میل را به خاطر بیاورید که میگفت: «کاروانهای بزرگ اندیشه از سه منزل میگذرند؛ ریشخند، گفتوگو، پذیرش».
جامعه امروز ما هم به فراخور طبع و نیاز و تمنیات خود، همین واکنش سهگانه را در قبال اندیشههای بومی یا وارداتی در پیش میگیرد. گاهی و برای بعضی، جا انداختن یک نظریه بومی به مراتب دشوارتر از ارائه نمونههای بیرونیِ مشابه آن است و در زمانی دیگر و برای مخاطبی جهتیافتهتر، ناگزیریم که شرح یک نظریه تازهوارد را به آثار ملی و نمونههای تاریخی موجود مستند سازیم.
امروزه بحث از ارزش زیست اخلاقی، پایبندی شریعتمدارانه به آیین محمدی، تفسیر تجارب دینی، توسعه حیات ایمانی، ارتباط دانستهها با بایستهها و… از مباحث رایجی است که جملگی و به نحوی هوشیارانه یا ناخودآگاه، مبتنی بر مفروضات زبانی ماست.
در مسیر پژوهش در موضوعات پیشگفته، عدهای چنان در اوراق تاریخی و مقبولات و مشهورات ذهنی و زبانی کهن تعمق کردهاند که گویی در ۴۰۰ سال اخیر هیچ اتفاقی در عالم فکر و فلسفه نیفتاده است و در نقطه مقابل، شبه روشنفکرانِ شبه مذهبیای را مییابیم که با خواندن چند سطر از اندیشههای دیروز دنیای غرب، دل و دین و عقل و هوش را به دست مترجمان سپردهاند و با ذوق و شعفی مضحک، کلمات نسل اول پوزتویستها و نسل دوم هرمنوتیستها و نسل سوم روانکاوان را تکرار میکنند.
امروزه بحث از ارزش زیست اخلاقی، پایبندی شریعتمدارانه به آیین محمدی، تفسیر تجارب دینی، توسعه حیات ایمانی، ارتباط دانستهها با بایستهها و… از مباحث رایجی است که جملگی و به نحوی هوشیارانه یا ناخودآگاه، مبتنی بر مفروضات زبانی ماست.
در بازخوانی جمله جان استوارت میل، این مثل را به یاد بیاوریم که:
نیمه طبیب بلای جان باشد، نیمه فقیه بلای ایمان!
به نظرم نیمهروشنفکران، یا به تعبیر خودساخته من روشنفکران وبلاگی، پلاسی و فیسبوکی، که همچنان در دوره پوزخند باقی ماندهاند، به تنهایی این قابلیت را دارند که افزون بر ایمان، جان و جهان را هم بسوزانند و با نقل ناتمام اندیشههای رقیب، نقد دینی را به نفی دین و فرهنگ و تربیت برخاسته از آن فروکاهند و همزمان، روانپریشی ذهنی و دوگانگی کرداری برخاسته از این مرجعبریدگی را به عادت رایج مخاطب خود تبدیل سازند.
اما همچنان میتوان با تن دادن به گفتوگو و البته اندکی تحمل و خویشتنداری در مسیر پژوهش، داوری یا پذیرش نهایی را در تعلیق نگه داشت و یا دستکم آن را در سطح محافل تخصصی ممهور نهاد.
نظریه افعال گفتاری یا Theory of Speech Acts
این نظریه، نظریهای فلسفی- زبانی است که جان آستین استاد فلسفه اخلاق دانشگاه آکسفورد در سال ۱۹۶۲ آن را ارئه کرد و در پی مرگ زودهنگام او، شاگردش جان سرل، در کتابی با عنوان «افعال گفتاری» آن را توسعه داد.
عقایدی که آستین و سرل در نظریه خود ارائه کردهاند، قابلیت جالب توجهی برای خوانش تطبیقی داشته و میتواند دستمایهای برای بازسازی بخشی از مفروضات سنتی رایج در حوزههای علمیه بوده و برخی از سؤالات مخاطب فعال در محیط دانشگاه یا فضای مجازی را مورد بررسی قرار دهد.
به نظرم میتوان نظریه افعال گفتاری را در سه ساحت، با اندیشه و حیات دینیِ جامعه امروز به گفتوگو نشاند:
- جملات انشایی و عقود و ایقاعات شرعی
- زبان دین، تجارب قدسی و فرآیند انتقال این تجارب به مستمعین
- پیوند باورها و ارزشها یا استنتاج بایدها از هستها
اما قبل از ورود به بحث تطبیقی، مروری بر رؤوس مدعیات جان سرل و همچنین زمینه و زمانه طرح این بحث از جانب این فیلسوف برجسته ذهن و زبان را پیش رو خواهیم داشت.
هدف نظریه افعال گفتاری، ارائه تحلیلی از نحوه ارتباط زبان با عالم خارج است و در نهایت به این پرسش اساسی و مهم در حوزه فلسفه زبان پاسخ میگوید که چگونه میتوان از مجموعه پدیدههای طبیعیِ و در دسترس، مثل خروج اصوات از دهان یا ایجاد علائم و نشانهها بر کاغذ، به یک سلسله اوصاف معناشناختی مهم و مؤثر، همچون معناداری، بیمعنایی، صدق، حکایت، حمل، ارتباط با عالم خارج و… دست یافت؟
ذکر این نکته لازم است که ویتگنشتاین در مقدمه رساله منطقی ـ فلسفی خود ادعا کرده بود که مسائل فلسفه از بدفهمی زبانی نشأت گرفته و وظیفه اصلی فیلسوف تحویل ساختن آنهاست. از نگاه او زبان تصویر واقعیت است. این نظریه ویتگنشتاین به «نظریه تصویری» معنا تعبیر میشود.
اما ویتگنشتاین متأخر با عدول از نظرات سابقش، بیان مصوّر واقعیتِ محسوس را تنها یکی از کاربردهای زبان و نه همه حقیقت زبان و جهان میداند. او معتقد است معنای هر واژه را کاربرد آن در زبان معین میکند؛ یعنی برای اینکه تصور درستی از کلمات به دست آوریم، باید به میان مردم برویم و ببینیم که آنها از واژهها و جملات خود چه مقصودی را دنبال میکنند.
به این ترتیب، شاخه فلسفی تازهای به نام «فلسفه زبان متعارف» شکل میگیرد که اصحاب آن همگی، به تبعیت از ویتگنشتاین، بر این باورند که معانی الفاظ را باید در استعمالات عرفی آنان جستوجو کرد. اما در میان فیلسوفان همین نحله نیز تفاوت چشمگیری وجود دارد که کتاب و نظریه افعال گفتاری نیز برخاسته از همین تفاوت است؛ شاخه کمبریج این مکتب که به طور کامل از ویتگنشتاین تبعیت میکند، معتقد است فلسفه باید از نظریهپردازی دوری جسته و خود را هر چه بیشتر به محاورات عمومی- شاید همان محاورات سقراطی- نزدیک سازد. اما شاخه آکسفورد این مکتب که پیروانی چون آستین و جان سرل را در خود جای داده، معتقد است میتوان مسائل و نظامهای فلسفی را با رجوع و استناد و به کارگیری زبان متعارف حل و فصل کرد.
مخاطب فلسفه و حتی مستمع آموزههای دین از این حق و سهم برخوردار است که از فیسلوف و متکلم و عارف بخواهد که دانستهها و مشاهدات خودشان را با او به اشتراک بگذارند.
از همین رو سرل تلاش میکند در کتاب افعال گفتاری خود به حل و فصل موضوعات فلسفیِ برخاسته از ماهیت زبان بپردازد و شرحی تازه از حوزه کارایی زبان ارائه نماید.
با این همه، به نظر میرسد تأمل فلسفی و حتی در خوانشی وسیعتر از ادعای مکتب آکسفورد، استفاده از واژگان تخصصی، همواره کارایی خاص و بیبدیل خود را داشته و محاورات عامیانه قادر نیستند بار اصطلاحات فنی را به دوش کشند. اما و همچنان، مخاطب فلسفه و حتی مستمع آموزههای دین از این حق و سهم برخوردار است که از فیسلوف و متکلم و عارف بخواهد که دانستهها و مشاهدات خودشان را با او به اشتراک بگذارند.
تلاش سرل در نظریه افعال گفتاری نیز ارائه پاسخی شایسته به این قبیل پرسشها بوده که میتوان با مقایسه نظرات این فیلسوفِ زنده با آراء موجود در سنت اسلامی، به بعضی از سؤالات امروزی نیز پاسخ گفت.
سلام
نوشته تان را خواندم. من خیلی فلسفه زبان بارم نیست و از تنها کسی که در این سنت خوشم آمده همین ویتگنشتاین مرحوم خودمان است. فلذا حرفی نمی زنم غیر از این که از دغدغه تان برای رفع ابهام از زبان دینی و رسیدن به فضایی شفاف تر برای گفت و گو به شدت استقبال می کنم. ممنونم که به وبلاگ گروهی ما لینک دادید و امیدوارم ارتباطمان حفظ شود.