دانشهای زبانی، یکی از رایجترین و روزآمدترین مباحث جاری در فلسفه و هنر- به ویژه ادبیات- است. در کنار مباحث نظری محض، حوزههای عملیاتیتری همچون حقوق قضا و فن ترجمه نیز با نظر به مبانی زبانشناسی، به انتقال مهارتهای مورد نیازشان میپردازند. گویی خودآگاهی نسبت به مقوله زبان، در ارتباطات عملی یا نقد هنری یا نظرورزی فلسفی برای مخاطبان این حوزهها، بهسان یک مقدمه یا پیششرط اجتنابناپذیر مورد قبول واقع شده است.
در گستره مباحث زبانی که از بحثهای همچنان زنده و در مسیر تکامل محافل آکادمیک به حساب میآید، حوزههای سنتی علوم اسلامی- در اینجا مشخصا حوزههای شیعی- نیز سهمی برای خود داشتهاند. در این سلسله نوشتار تلاش خواهیم کرد تا با نگاهی توصیفی- تحلیلی، سهم دیروز و امروز حوزهها را در جغرافیای دانشهای زبانی مورد کند و کاو قرار داده، پیشنهادهای روشنی برای حوزه فردا ارائه کنیم.
در نخستین گام، تفکیک میان سه حوزه اصلی دانش زبانی و بیان مرزهای رشتهای و نهادی پذیرفته شده میان آنها ضروری به نظر میرسد. در همین بخش تلاش خواهم کرد تا نقاط همپوشان میان این دانشها و مباحث رایج در حوزههای علمیه را هم برای مخاطبان ترسیم نمایم.
الف) فلسفه زبان Philosophy of language
این رشته در تلاش برای طرح پرسش و ارائه پاسخ فلسفی به همه مباحث متعلق به زبان است. مباحثی همچون چیستی معنا، چگونگی دلالت، معیار صدق، گستره مصادیق، امکانسنجی زبان خصوصی، معانی ضمنی و ارجاعی و…، شاکله اصلی بحثهای این محدوده از جغرافیای دانشهای زبانی را تشکیل میدهند.
ب) زبانشناسی Linguistics
علمی است که با روشی بیشتر تجربی تا فلسفی، به بحث از زبان میپردازد. در این حوزه اصلیترین پرسشها عبارتاند از:
۱. زبان آدمی با سامانه ارتباطی دیگر جانوران چه تفاوتی دارد؟
۲. کودک چگونه سخن گفتن را میآموزد؟
۳. علت تفاوت زبان انسانها چیست؟
۴. ویژگیهای مشترک زبانهای جهان کداماند؟
پ) فلسفه زبانی Linguistic Philosophy
این شاخه از دانشهای زبانی، روشی برای حل مسائل فلسفی خاص است. بر اساس این روش، برای حل مسائل فلسفی به جای بررسی ماهیات ذهنی و کندوکاو عقلی، باید موارد استعمال واژهها را در زبان متعارف جستوجو کرد.
این رشته زمانی شکل گرفت که اندیشه غربی تجربه پوزیتویسم را از سرگذرانده بود و فیلسوفانی همچون ویتگنشتاین متاخر، تلاش کردند ضمن بازخوانی اندیشههای مندرج در متافیزیک سنتی، به استفادهای روزآمدتر و پیراستهتر از میراث آن نحله فکری دست یابند.
با این حساب فلسفه زبانی یا فلسفه تحلیل زبان، فن و روشی برای حل مسائل فلسفی است. ولی فلسفه زبان یکی از موضوعات یا شعب فلسفه است.
فیلسوف تحلیل زبان، کاربرد عادی الفاظ پیچیده فلسفی را تحلیل میکند تا به این وسیله معادلات فکری پیش رویش را حل و فصل نماید. اما فلسفه زبان، به پرسش و پاسخ فلسفی در باب زبان میپردازد. به عبارت دیگر، فلسفه زبان یک شاخه از فلسفه است که در کنار شاخههایی همچون هستیشناسی، معرفتشناسی، فلسفه علم و فلسفه هنر مینشیند و حال آنکه فلسفه تحلیل زبانی یکی از روشهای رویآوری به فلسفه بوده و با روش پدیدارشناسی یا پراگماتیستی هم رتبه است.
زبانشناسی هم دانشی است تجربی و غیرفلسفی که بنای خود را بر شناخت تاریخ و جامعه و البته فرد انسان به عنوان اصلیترین کنشگر زبانی قرار داده است. از این جهت میتوان زبانشناسی را در کنار روانشناسی و جامعهشناسی، در ردیف علوم انسانی متکی بر تجربه قرار داد. این دانش، روش گردآوری و سنجش یافتههایش را بیشتر بر مدار مشاهده و گردآوری قرار میدهد و از این جهت از دو شاخه پیشگفته یعنی فلسفه زبان و فلسفه تحلیل زبانی فاصله میگیرد.
اگر بخواهیم سه منطقه موجود در جغرافیای دانشهای زبانی را با علوم رایج حوزوی منطبق سازیم، میتوان به طرح زیر دست یافت:
۱. فلسفه زبان، به سبب برخورداری از شیوه عقلی- تحلیلی خود، بیشترین قرابت را با دو رشته فلسفه و منطق دارد. در پژوهش تطبیقی میان این رشته با میراث اسلامی نیز بیشترین فصل مشترک را میتوان در منطق سنتی و متافیزیک کلاسیک رایج در سنت اسلامی جستوجو کرد.
۲. فلسفه تحلیل زبانی، از آنجا که روش خود را بر مدار زبان عرفی قرار داده است، میتواند به دانش اصول فقه و نیز علم کلام نزدیک شود. چرا که این دو رشته همواره ترکیبی از روش عقلی و نقلی را همراه خود داشتهاند و اصلیترین وجوه تفاوت آنان با فلسفه و منطق در همین زمنیه بوده است. همچنین، توجه این دو رشته بر محاورات عرفی و مشهورات رایج در میان جامعه و امت نیز میتواند مؤیدی بر نزدیکی بیشتر این دانشها به فلسفه تحلیل زبانی به حساب آید.
۳. زبانشناسی هم به جهت برخورداری از رهیافت و روش نیمهتجربی و غیرفلسفی، نزدیک به علوم غیرتعقلی حوزههای علمیه قرار میگیرد. پیداست که واژه تعقلی نه در معنایی ارزشگذارانه، بلکه به جهت مرزبندی میان روششناسی علوم به کار رفته است و این اصطلاح نافی اعتبار علوم غیر نقلی و عرفی نخواهد بود. از میان علوم رایج در حوزه میتوان ادبیات عرب را عرفیترین و فقه را نقلیترین آنان به حساب آورد. با این حساب مباحث زبانشناسی هم در بیشترین پیوند با این دو شاخه از دانشهای حوزوی خواهد بود. اما دو علم کلام و اصول فقه هم همچنان و به جهت برخورداری از سویهای از تأملات نقلی و عرفی، میتوانند با مباحث رایج در دانش زبانشناسی همپوشان شده و مرزهایی مشترک و میانرشتهای را تشکیل دهند.
در نوشتههای بعدی تلاش خواهم کرد با ورود به مباحث مندرج در هر یک از سه شاخه زبانی پیشگفته، آنها را با مباحث رایج در فلسفه، منطق، کلام و ادبیات عرب منطبق ساخته و سهم کنونی حوزههای علمی در دانشهای زبانی را مورد سنجش قرار دهم.