در ستایش قصه

در آخرین بخش از این سلسله‌نوشتارها مطالبی راجع‌به خاستگاه‌های وجودی و روایی سینما به‌عنوان رمان‌ مصور طرح شد و ایده‌هایی نیز دربارهٔ ماهیت رمان و ارتباط وثیق و بی‌سابقه‌اش با خودبنیادی شخص هنرمند بیان شد. در این نوشتار نیز تلاش می‌شود در حاشیهٔ نگاهی به یکی‌از جدیدترین، دیده‌شده‌ترین و بحث‌انگیزترین فیلم‌های سینمایی ساخته‌شده در نظام استودیویی آمریکا، توضیح بیشتری دربارهٔ آن ایده‌ها ارائه شود.

«زندگی پای» ساختهٔ آنگ لی، فیلم‌ساز تایوانی‌تبار آمریکایی است. فیلم‌سازی که «ببر خیزان، اژدهای پنهان» دیده‌شده‌ترین اثرش در ایران است و در کنار ژانگ ییمو، به‌عنوان یکی از پیشگامان آثار رزمی نوین سینمای شرق آسیا شناخته می‌شود اما با ساختن آثاری همچون فیلم جمع‌وجور و نخبه‌پسند «بخور، بنوش، زن، مرد»، ملودرام اقتباسی «حس و حساسیت»، فیلم مناقشه‌برانگیز و خاص «کوهستان بروک‌بک»، اکشن پرهیجان «هالک» و بیگ‌پروداکشن سه‌بعدی «زندگی پای» کارنامهٔ بسیار متنوعی را به نام خود ثبت کرده است.

پای از آن نویسنده که همچون ما مخاطب قصه‌بافی‌های منجر به نجاتش شده می‌پرسد که ترجیح می‌دهد کدام‌یک از این دو قصه حقیقی باشد و وقتی نویسنده پاسخ می‌دهد که ترجیحش آن قصهٔ پر از عناصر غریب و غیرقابل‌باور – به خاطر این‌که داستان بهتری دارد – است پای می‌گوید: «دربارهٔ [وجود] خدا هم همین‌طور است»!

نویسندهٔ این سطور قصد تقلیل دادن جایگاه آنگ لی به تکنیسینی صرف را ندارد اما این تنوع کارنامه، هر کسی را بر آن می‌دارد که در پس چیره‌دستی تکنیک‌پردازانهٔ لی، دنبال مؤلفان واقعی این آثار یعنی فیلم‌نامه‌نویسان و نویسندگان رمان‌های مورد اقتباس این فیلم‌ها بگردد. توجه به این نکته که فیلم‌نامهٔ «زندگی پای» نیز از رمانی به همین نام، نوشتهٔ یان مارتل اقتباس شده ما را به این حقیقت رهنمون می‌سازد که صد سال پس از اختراع سینما و پشت سر گذاشته شدن موضوعات و لحن‌ها و سبک‌های متنوع بیانی در دوره‌های مختلف تاریخ سینما، مقوله‌ای به‌نام رمان هنوز آن‌قدر سر پاست و قدرت دارد که رغبت بزرگ‌ترین سینماگران را نیز برای اقتباس برانگیزد.

علاوه بر این‌ها «زندگی پای» سرنخ‌های متعددی را برای بحث دربارهٔ چگونگی طرح دین/ معنویت/ ماوراء در سینما به‌دست ما می‌دهد. تأکید پای بر ایمان به‌عنوان راه رستگاری و نفی لزوم متدین شدن به دیانتی خاص در صحبت‌هایش با نویسنده‌ای که از طرف ماماجی به او معرفی شده، تشبیه ایمان به خانه‌ای با اتاق‌هایی برای شک، جست‌وجوی او در دوران کودکی برای کشف حقیقت و متدین گشتنِ هم‌زمانش به سه دین متفاوت در مقابل نگاه پوزیتیویستی پدرش، نجات معجزه‌آسایش از غرق شدن و زنده‌ماندنش در آن قایق تک‌افتادهٔ وسط اقیانوس که ناخودآگاه یادآور استدلال امام‌صادق علیه‌السلام در اثبات خداوند برای آن شخص دهری‌مسلک است (بحار الانوار ج۴ ص۴۱/ ج۸۹ ص۲۳۲، توحید صدوق، ص۲۳۲)، استعاره‌گونگی قایق پای از کشتی نوح علیه‌السلام (به‌خصوص آنجایی که پای در خوشآمدگویی به اورانگوتان از اصطلاح «آرک» برای قایق خود استفاده می‌کند)، مونولوگ‌های شبه‌مناجات‌گونهٔ‌ پای در لحظات نفس‌گیر طوفان یا مواجهه‌اش با مرگ قبل‌ از رسیدن به جزیرهٔ میرکات‌ها، بازی‌هایی که فیلمساز در جای‌جای فیلم با روکش قایق و پنهان شدن ریچارد پارکر زیر آن به‌ عنوان استعاره‌ای از شخصیت درونی پای انجام می‌دهد و چندین و چند ایدهٔ دیگر همه کلیدهایی است که زوایای متفاوتی را برای گفت‌وگو دربارهٔ «زندگی پای» ترسیم می‌کنند اما صاحب این قلم می‌کوشد با اشاره به پایان‌بندی فیلم به ادامهٔ مباحثهٔ طلبگی خود بپردازد.

در پایان فیلم وقتی پای حکایت ماجراهایی را که از سر گذرانده برای نمایندگان شرکت بیمهٔ کشتی غرق‌شده تعریف می‌کند و با بهت و ناباوری‌شان مواجه می‌شود، سرگذشت اتفاقاتی را که برایش رخ داده به‌گونه‌ای دیگر تعریف می‌کند؛ داستانی تابع منطق حساب‌گر و ظاهربین بشری و بدون ببر و اورانگوتان و گورخر و کفتار و دیگر اتفاقات حقیقی اما غیرقابل‌باوری که برای پای پیش آمده‌اند.

مهم‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین ایدهٔ فیلم نیز درست همین‌جا مطرح می‌شود. پای از آن نویسنده که همچون ما مخاطب قصه‌بافی‌های منجر به نجاتش شده می‌پرسد که ترجیح می‌دهد کدام‌یک از این دو قصه حقیقی باشد و وقتی نویسنده پاسخ می‌دهد که ترجیحش آن قصهٔ پر از عناصر غریب و غیرقابل‌باور – به خاطر این‌که داستان بهتری دارد – است پای می‌گوید: «دربارهٔ [وجود] خدا هم همین‌طور است»! این سخن اگرچه یادآور سخن طنازانهٔ فرانسوا ولتر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی دربارهٔ لزوم وجود خدا ولو توسط خلق بشری، برای معنا یافتن هستی است اما تمثیل‌وار عمق ظرفیت‌های داستان‌پردازی را نیز بازتاب می‌دهد.

انتخاب‌هایی که فقط وقتی از صافی فردیت و درک صحیح شخص از تجربیات زندگی به‌عنوان تنها ماتریال اولیهٔ درام‌پردازی نشأت گرفته باشد می‌تواند منجر به جاودانگی و تأثیرگذاری آثار هنری نمایشی گردد. به‌نظر می‌آید یکی از مهم‌ترین توقف‌گاه‌های مسیر طولانی هنرورزی طلاب، مباحثه دربارهٔ همین فردیت است.

داستان غریب پای و هم‌راهی‌اش با ببر بنگال اگرچه متعهد به فهم ظاهرگرایانه و محظوریت‌های منطقی نمایندگان بیمه نیست و به همین دلیل پای را مجبور می‌کند سرگذشتی ساده، متناسب با دیدگاه ظاهرگرایانهٔ آن‌ها و بدون رازآلودگی‌های حقیقی (!) برای‌شان تعریف کند، اما چون ریشه در فردیت و خودبنیادی پای دارد و شکلی سرگرم‌کننده، خلاقانه و موجه (پای دلیل زنده‌ماندنش را در اقیانوس در پرداختی دراماتیک، حضور ریچارد پارکر و بیم‌وامید هم‌راهی با او می‌داند) به خود گرفته، معنای عمیق‌تر و کامل‌تری را از سرگذشت زندگی پای به‌تصویر می‌کشد.

«زندگی پای» همچون «ماهی‌بزرگ» ساختهٔ تحسین‌شدهٔ تیم‌برتن، فیلمی در ستایش قصه‌گویی است. هنر قصه‌گویی در کامل‌ترین و عالی‌ترین صورت خود معلول هوشمندی هنرمند در عرصهٔ بدون مرز انتخاب‌های خلاقانه‌اش است. انتخاب‌هایی که فقط وقتی از صافی فردیت و درک صحیح شخص از تجربیات زندگی به‌عنوان تنها ماتریال اولیهٔ درام‌پردازی نشأت گرفته باشد می‌تواند منجر به جاودانگی و تأثیرگذاری آثار هنری نمایشی گردد. به‌نظر می‌آید یکی از مهم‌ترین توقف‌گاه‌های مسیر طولانی هنرورزی طلاب، مباحثه دربارهٔ همین فردیت است.

ردیف کردن اطلاعاتی دربارهٔ ابعاد خیره‌کنندهٔ فنی «زندگی پای» همچون چگونگی به‌کارگیری فناوری موشن‌کپچر و فیلم‌برداری سه‌بعدی یا بازگو کردن اخبار ریز و درشت دربارهٔ جوایز فیلم و رمانِ مورد اقتباس و آمار قابل‌توجهش در گیشهٔ سینماهای جهان و ده‌ها نکتهٔ حاشیه‌ای دیگر که با کم‌ترین جست‌وجویی در اینترنت قابل‌ دسترسی است اگرچه مستقیما به مباحثهٔ طلبگی ما ارتباطی ندارد اما نشان از اهمیت طرح چنین موضوعات و مضامین جهان‌شمولی برای حرفه‌ای‌ترین فیلم‌سازان و تهیه‌کنندگان آمریکایی و جایگاه چنین آثاری در میان مخاطبان جهانی دارد. بی‌جهت نیست که باراک اوباما در سال ۲۰۱۰ در نامه‌ای که برای یان مارتل نویسندهٔ کانادایی رمان نوشت، از او به‌خاطر «اثبات شگفت‌انگیز وجود خدا» و «نمایش قدرت داستان‌گویی» تشکر کرد.

داستان فیلترهای قابل‌اعتماد

در بخش‌های پیشین این سلسله‌ نوشتارها تلقی‌های اولیهٔ طلّاب از سینما و ادبیات مورد پرسش قرار گرفت. در یادداشت حاضر، صاحب این قلم می‌کوشد با مکث کردن در یکی دیگر از توقفگاه‌های راه طولانی هنرورزی طلّاب و پیش کشیدن ایده‌هایی راجع‌ به «رمان» و ارتباط آن با «سینما»، مخاطبان خود را به تأمل بیشتری دربارهٔ رابطهٔ طلّاب و هنر دعوت کند.

سینما اگرچه با تصویر معنا می‌یابد اما به هیچ‌ وجه هنرِ تصویریِ خالصی نیست. در اواخر دههٔ بیست میلادی و در دوران سینمای صامت گروهی از سینماگران اکپرسیونیست آلمانی کوشیدند سینما را به‌ مثابهٔ هنرِ تصویریِ محض تعریف کنند و در ادامهٔ نقاشی و عکاسی توسعه‌اش دهند اما با ورود صدا به سینما، فیلم‌های سینمایی بیش‌از پیش قصه‌گو شدند و از دستور زبان بیانی رمان پیروی کردند.

از آغازین سال‌های پیدایش پدیده‌ای به‌نام سینما تا به‌حال، نسل‌های متفاوت فیلمسازانی که دست به خلق بدیع‌ترین آثار سینمایی زده‌اند غالبا با این تلقی که سینما «رمانی مصور» است وارد این عرصه شده‌اند و میلیون‌ها مخاطب نیز با همان تلقی، آثار آن فیلمسازان را در طول تاریخ سینما به تماشا نشسته‌اند. به حاشیه رفتن سینمای تجربی و آوانگارد و فیلم‌های ضدقصه‌ای که در آنها سازندگان‌شان می‌کوشیدند آثارشان را به نقاشی آبستره یا ایماژهای شاعرانهٔ ناتورالیستی نزدیک کنند، مؤید دیگری برای این ادعاست. حتی شیوه‌های غیر خطی روایت سینما در دههٔ نود میلادی و آثار موسوم به پُست‌مدرن (آثار فیلمسازانی همچون برادران کوئن، کوئینتین تارانتینو، تیم برتن، جیم جارموش، امیر کوشتوریتسا) و انقلاب سخت‌افزاری دهه اول قرن بیست‌ویکم نیز نتوانست ماهیت سینما را چندان از مسیر بسط قصه‌گویی با دستور زبان رمان منحرف کند. در چنین وضعیتی باید از خودمان بپرسیم که رمان چه ویژگی‌ یا ویژگی‌هایی دارد که توانسته صرف‌ نظر از حضور پویا و زنده‌اش به عنوان یک کالای مستقل فرهنگی خود را این‌چنین بر سینما تحمیل کند.

البته بحث جامع از ماهیت و تاریخ چندصدسالهٔ رمان و تطورات متکثر آن در ادوار و اقالیم مختلف، نه در حوصله این نوشتار و نه در حد بضاعت علمی راقم این سطور است اما حداقل برای پاسخ دادن به پرسش فوق می‌توان اشاره‌وار چیزهایی دربارهٔ ماهیت رمان گفت.

پیش‌از نوشته شدن «دن کیشوت» توسط «سروانتس» در ۱۶۱۵، سرگذشت بسیاری از شخصیت‌های حقیقی و تخیلی در کتاب‌ها مورد بازآفرینی قرار می‌گرفت اما هیچ‌کدام از آن کتاب‌ها و سرگذشت‌نامه‌ها به این اندازه خودبنیاد نبودند. رمان نه ادامهٔ طبیعی اسطوره‌پردازی‌ها و قصه‌گویی‌های آدمی در دوران گذشته که ماهیتا پدیداری نو و متعلق به دوران جدیدی از حیات فکری بشر است. اگرچه بشر پیش‌از این دوران هم خیال‌پردازی می‌کرده اما هرگز به این فکر نمی‌افتاده که حدیث نفس خویش را بنویسد و به دیگران عرضه کند. بشر پیش‌از این دوران اصلا نمی‌توانسته تصور کند هنرمندانِ روایت‌پرداز، سرگذشت ایلیاد و ادیسه و ادیپ و مکبث و رومئو و ژولیت را به کناری بنهند و به زندگی آدم‌های معمولی بپردازند. خیلی چیزها می‌بایست تغییر می‌کرد تا تصوری این‌چنین ایجاد شود که هر خیال‌پردازی به خود جرئت نوشتن بدهد یا در خیال‌پردازی‌های دیگران جاذبیتی ببیند. خیلی چیزها باید تغییر می‌کرد تا بشر این‌قدر جسارت یابد که به توصیف تفصیلی دنیا از نظرگاه شخصی‌اش و فارغ از کلان‌روایت‌های مدعی حقیقت بپردازد یا با دریافت‌های حسی دیگران از دنیا هم‌ذات‌پنداری کند. رمان شاید در ظاهر شبیه اسطوره‌پردازی‌ها و قصه‌گویی‌های کهن یا مقدس به‌ نظر بیاید ولی نه در نیت قصه‌پرداز و نه در غایت و نحوهٔ پرداخت حوادث و عناصر داستان و نه در نسبت روایت خودساختهٔ خود با حقیقت انسان و خارج از انسان، شباهتی به قالب‌های روایی پیش‌از خود ندارد.

خودبنیادی هنرمند به عنوان خالق دنیای اثرش لازمهٔ زمانه و گفتمانی است که پدیده‌ای به‌نام رمان در آن به‌تدریج شکل گرفته است و در این گفتمان هنرمند و رمان‌نویس تا وقتی خود را مرکز جهان نپندارد و قطب‌نمای انتخاب‌های خلاقانه‌اش را با فردیتش تنظیم نکند، نمی‌تواند با روحِ مخاطبِ رشدیافته در این جهانِ نوین ارتباط برقرار کند یا بر او تأثیری بگذارد. در چنین وضعیتی که «حق» اعتبارش را از خواست و ارادهٔ انسان کسب می‌کند، بشر فی‌المَآل حقیقت را امری تعمیم‌یافته و در نتیجه نسبی می‌یابد. روی دیگر این سکه اگرچه آزادی و اختیار مطلقی است که دست رمان‌نویس را برای خلاقیت‌ورزی از میان بی‌نهایت انتخاب و امکان باز می‌گذارد اما به نفی مطلق امتیازات مادی و معنوی نیز می‌انجامد؛ مسئله‌ای که می‌توان ارتباطش را با اومانیسم مورد مطالعه و بررسی قرار داد.

حال با در نظر گرفتن این پیشینه به مباحثهٔ طلبگی خود بازگردیم و ببینیم طلبه‌های هنرورز در پیچ‌وخم‌های تعارضات دنیای ذهنی‌شان با گفتمان و جهان رمان‌ها و فیلم‌ها، به چه پیشنهادات و راه‌حل‌هایی رسیده‌اند. طلبهٔ هنرورزی که حقیقت را امری کاملا مشخص، مطلق و ناوابسته به فهم اشخاص می‌داند و وظیفهٔ هنری‌اش را فقط در انعکاس آن حقایق تنزیل‌شده از آسمان می‌انگارد، از چه الگوهایی برای پرداخت و پختگی آثار هنری‌اش استفاده می‌کند؟ طلبهٔ هنرورزی که میدان خلاقیت‌ورزی‌اش در مقایسه با رقبای غیر متعهدش با بی‌شمار قیودات فقهی و اعتقادی محدودتر گشته، چه مؤلفه‌هایی را برای بداعت و جذابیت موضوعات آثار هنری‌اش یافته است؟ پیش‌از این و در قالب یکی از یادداشت‌های همین ستون ایده‌هایی راجع‌ به ارتباط جهان‌ واقع با جهان فیلم‌ها و رمان‌ها طرح شده بود. حال و با در نظر گرفتن مطالب همان یادداشت این سؤال مطرح می‌شود که آیا طلّاب در مسیر تبدیل کردن معقولات متون و سنت مقدس به جزئیات و محسوسات قابل‌ ارائه در قالب‌های هنری، فردیت‌شان را به‌عنوان فیلتری قابل‌ اعتماد به رسمیت می‌شناسند؟

بحث کردن دربارهٔ پاسخ‌های احتمالی این پرسش‌ها می‌تواند ما را در هر چه روشن‌تر شدن تاریکی‌های مسیر طولانی هنرورزی طلّاب یاری کند که إن‌شاءالله در یادداشت‌های بعدی به آن خواهیم پرداخت.

پی‌نوشت: نگارندهٔ این سطور همیشه در قلمی کردن ایده‌های خود برکت‌خور خوان معرفتی کتاب‌ها و مقالات شهیدسیدمرتضی آوینی بوده و هست اما این یادداشت را به‌ خصوص مُلهَم از بخشی از مقالهٔ «رمان، سینما، تلویزیون» آن مرحوم می‌داند.

سینما و طلاب؛ بی‌تعارف و مجامله

در بخش‌های پیشین این سلسله‌نوشتارها ایده‌هایی درباره ماهیت و بایسته‌های هنرورزی طلّاب طرح شد و صاحب این قلم ترجیح می‌داد در یادداشت حاضر نیز پرسش‌های دیگری را در ادامهٔ همان ایده‌ها طرح کند اما بهتر دید که به بهانهٔ بخشی‌ از صحبت‌های سه‌شنبهٔ پیشین آیت‌ الله‌ جوادی‌ آملی در درس تفسیر خود نکاتی را پیش بکشد که شاید مجال دیگری برای بیان‌ کردنشان وجود نداشته باشد.

آیت‌ الله‌ جوادی‌ آملی در حاشیهٔ درس تفسیر خود فرموده‌اند: «مگر این ذهن ظرفیت چقدر مطلب دارد؟ یک طلبه بخواهد محققانه درس بخواند و شب بخواهد سریال و فیلم نگاه کند ذهن مگر جای چند مطلب دارد؟ آخر شب هم خسته است و یک مروری به کتاب می‌کند؛‌ این محقق نمی‌شود. قصص اولیا، علم است اما داستان‌هایی که پیام علمی ندارد چرا انسان وقت خود را صرف کند؟‌ مگر ذهن چقدر ظرفیت دارد که هر روزنامه‌ای را بخواند! بزرگان رساله نوشتند که عهد کردیم حرف‌های غیر علمی نگوییم، عهد کردیم حرف‌های غیر علمی نشنویم، نوشته‌های غیر علمی نخوانیم، بالأخره با رعایت این‌ها انسان محقق می‌شود…»‌.

از طرفی سخنان این فیلسوف و استاد برجستهٔ تفسیر قرآن‌کریم دربارهٔ منافات‌ داشتن محققانه درس‌ خواندن و متناوب فیلم‌ دیدن به‌ اندازه‌ای روشن، دقیق و مستدلّ است که نیاز به هیچ شرح و توضیحی ندارد و جای هیچ‌ گونه توجیه و عُذرتراشی نیز باقی نمی‌گذارد و از طرف دیگر نظرات پیشین ایشان (+،+،+) درباره مقولهٔ هنر به اندازه‌ای صریح و مشخص است که نمی‌توان شرّ مطلق‌ پنداشتن این مقوله را به دستگاه فکری‌ ایشان منتسب نمود. در این بین اما مسئلهٔ منافات‌ داشتن اهل‌ فیلم‌ و سریال‌ بودن با محقق‌ بودن، نیازمند توضیح بیشتری به‌نظر می‌رسد. طلبهٔ اهل‌ فیلم‌ و سریال چرا و با چه تبیینی ناتوان از محققانه درس‌ خواندن است؟ به این پرسش از منظرهای گوناگونی می‌توان پرداخت.

مگر این ذهن ظرفیت چقدر مطلب دارد؟ یک طلبه بخواهد محققانه درس بخواند و شب بخواهد سریال و فیلم نگاه کند ذهن مگر جای چند مطلب دارد؟

طلبه‌ای که فیلم‌ها و سریال‌های پایان‌ناپذیر را دنبال می‌کند محقق نمی‌شود چون به جای اختصاص دادن حداکثری فرصت محدود عُمر و وقت روزانه‌اش به دانش‌اندوزی و دانش‌ورزی، زمان نسبتا زیادی را پای دنبال کردن سریال‌ها و فیلم‌های بی‌پایان صرف می‌کند. طلبه‌ای که هر شب فیلم و سریال تماشا می‌کند به‌ تدریج و به‌ مقتضای سلیقه‌اش از میان خیل بی‌شمار و متنوع فیلم‌ها و سریال‌ها، به چهره‌ها و فیلم‌سازان و اصلا گونهٔ خاصی از آثار نمایشی عادت می‌کند و بعد از مدتی فیلم‌ تماشا کردن را نه زنگ‌ تفریحی برای فراغت از خستگی‌های فعالیت‌ علمی، که جزئی‌ از نیازهای روانی‌اش می‌یابد.

هیجان‌زده‌ شدن از اوج و فرود قصه‌های سریال‌ها و تخلیه‌ شدن عاطفی‌ حسی هنگام مواجهه با فیلم‌ها، لذتی را زیر زبان طلّاب می‌چشاند که به‌ راحتی قابل‌ چشم‌پوشی نیست و طبیعی است طلبه‌ای که بخشی از حوصله و توان ذهنی‌اش پای فیلم‌ها و سریال‌ها تحلیل رفته و فرسوده گشته، دیگر نتواند با کیفیت مطلوب اساتید خود و مدیران حوزه، روی مسائل دقیقه و پیچیدهٔ علمی تمرکز کند و به پرسش‌ها و انتظارات مردم و جامعه از دین، پاسخ درخوری بدهد.

سخنان این فیلسوف و استاد برجستهٔ تفسیر قرآن‌کریم دربارهٔ منافات‌ داشتن محققانه درس‌ خواندن و متناوب فیلم‌ دیدن به‌ اندازه‌ای روشن، دقیق و مستدلّ است که نیاز به هیچ شرح و توضیحی ندارد و جای هیچ‌ گونه توجیه و عُذرتراشی نیز باقی نمی‌گذارد.

منافات داشتن محقق‌ شدن و اهل‌ فیلم بودن اما سویه‌های دیگری نیز دارد. مواجههٔ مدام با فیلم‌ها و سریال‌ها به‌ خصوص اگر به آثار پخش‌ شده از صداوسیما و نهادهای رسمی محدود نشود، آسیب‌های خطرناک‌تری نیز دارد و آن هم آثار وضعی مواجهه با این‌ گونه آثار است.

خواهیم یا نخواهیم، امروزه دسترسی به فیلم‌ها و سریال‌های ممیزی‌ نشدهٔ خارجی بسیار آسان‌تر و کم‌دردسرتر از گذشته شده و میان برخی از طلّاب نیز ضریب‌ نفوذ نگران‌کننده‌ای یافته است. به تماشا نشستن مکرّر فیلم‌ها و سریال‌هایی که در آنها خطوط قرمز مشخص فقهی و شرعی، هم در پوشش بازیگران و هم در نوع روابط آدم‌ها درنوردیده می‌شود، مسئله‌ای است که خارج شدنش از تحت عناوین رفتارهای معصیت‌آلود بسیار مؤونه‌بردار است (+،+) و حتی در آن صورت نیز آثار وضعی‌اش قابل‌ انکار نیست. حتی مراکزی که ورود طلّاب به عرصه‌های هنری را از باب اضطرار و تشنگی فضای هنری‌ و فرهنگی کشور به اندیشه‌های دینی مطرح می‌کنند نیز به روشنی مسئولیت خود را در سوق‌ داده‌ شدن هنرجویانِ طلبه‌شان به وقوع در چنان رفتارهای معصیت‌آلود، نمی‌پذیرند و تبیین فقهی مشخص و قانع‌کننده‌ای – البته در حد پیگیری‌ها دانسته‌های راقم این سطور – از حدود و ثغور و شرایط اضطرار مورد ادعای خود ارائه نمی‌کنند.

هیجان‌زده‌ شدن از اوج و فرود قصه‌های سریال‌ها و تخلیه‌ شدن عاطفی‌ حسی هنگام مواجهه با فیلم‌ها، لذتی را زیر زبان طلّاب می‌چشاند که به‌ راحتی قابل‌ چشم‌پوشی نیست.

محذوریت مواجههٔ مدام طلّاب با سریال‌ها و فیلم‌ها اما می‌تواند دلایل مهم‌تری نیز داشته باشد. غرق‌شدن در دنیای فیلم‌ها و سریال‌ها – باز هم با تأکید بر نمونه‌های غیر ایرانی و غیر شرقی – نه‌تنها وقت‌گیر و برهم‌زنندهٔ تمرکز علمی و دارای آثار وضعی مخرّبی است بلکه ظرفیت آن را دارد که به‌تدریج طلّاب را به وادی پرسشگری دوباره دربارهٔ بسیاری از مبانی بکشاند. طلبه‌ای که به‌اندازهٔ لازم از تفسیر قرآن و سیره‌ و معارف اهل‌ بیت (علیهم‌السلام) و فقه و اصول‌ عقاید و مبانی فلسفه‌ اسلامی ره‌توشه ذخیره نکرده، امکان دارد بعد از مواجههٔ طولانی‌مدت با آثار هنری و ادبی شاخص خارجی و تحت‌ تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم آنها، به فهم متفاوتی از دین، جهان، انسان، خدا، جنسیت، اخلاق، حقانیت، عدالت و بسیاری مفاهیم دیگر برسد. این ادراک جدید حتی اگر در ناخودآگاه شخص شکل بگیرد و مستقیما بر زبان نیاید نیز برهم‌زنندهٔ تمرکز لازم برای تحقیق‌های عمیق در دایرهٔ علوم دینی و حوزوی است.

به تماشا نشستن مکرّر فیلم‌ها و سریال‌هایی که در آنها خطوط قرمز مشخص فقهی و شرعی، هم در پوشش بازیگران و هم در نوع روابط آدم‌ها درنوردیده می‌شود، مسئله‌ای است که خارج شدنش از تحت عناوین رفتارهای معصیت‌آلود بسیار مؤونه‌بردار است.

همهٔ مدیرانی که تنها راه اصلاح وضعیت فرهنگی کشور را ورود طلّاب به عرصه‌های هنری می‌دانند، همهٔ صاحب‌نظرانی که تدوین مبانی نظری هنر اسلامی را وظیفهٔ حوزهٔ علمیه قلمداد می‌کنند، همهٔ مراکزی که برای طلّاب دوره‌های هنری برگزار می‌کنند، همهٔ طلبه‌هایی که به قصد مسلح‌ شدن به زبان گویای هنر برای تبلیغ معارف دینی در این دوره‌ها شرکت می‌کنند، همهٔ طلبه‌هایی که برای تفریح و سرگرمی به تماشای فیلم و سریال می‌نشینند، همهٔ طلبه‌هایی که ممارست با آثار نمایشی و هنری را نه برای مسلح‌ شدن به ابزاری تبلیغی و نه به قصد سرگرم‌ شدن که به قصد تجربه‌های عاطفی و پالایش احساسات و لطافت روحشان دنبال می‌کنند و همهٔ طلبه‌هایی که به قصد «محقق» و «مجتهد» شدن در هنر و دینی‌ کردن ساحت‌های آن، فتوا به مواجههٔ بی‌محابای طلّاب با فیلم‌ها و سریال‌ها می‌دهند باید توجه داشته باشند که به پرسش‌ها و دغدغه‌های فوق‌الذکر و ده‌ها پرسش دیگر از این دست پاسخ نداده‌اند و صریحا تکلیفشان را با آن محذوریت‌ها روشن نکرده‌اند و البته انکار چنین دغدغه‌ها و شانه خالی کردن از پاسخ‌ دادن به چنان پرسش‌هایی مشکلی را حل نکرده و نمی‌کند.

باید توجه داشت که به پرسش‌ها و دغدغه‌های فوق‌الذکر و ده‌ها پرسش دیگر از این دست پاسخ نداده‌اند و صریحا تکلیفشان را با آن محذوریت‌ها روشن نکرده‌اند و البته انکار چنین دغدغه‌ها و شانه خالی کردن از پاسخ‌ دادن به چنان پرسش‌هایی مشکلی را حل نکرده و نمی‌کند.

در مقابل همهٔ این حرف‌ها اما روشن است که صاحب این قلم نه‌تنها مُنکر ضرورت مواجههٔ طلّاب با برخی آثار هنری و ظرفیت‌های سریال‌ها و فیلم‌ها برای بیان برخی مضامین دینی نیست که حتی اعتقاد دارد که طرح برخی از مسائل و ایده‌ها فقط در فرمت و زبان خاص بیانی فیلم‌های سینمایی است که می‌تواند به کامل‌ترین و تأثیرگزارترین صورت ممکن خود برسد و برای همین نیز طلّاب نباید دیدن این‌گونه آثار را از دست بدهند. اگر بر سر این گزاره تردید دارید برای نمونه یک‌ بار دیگر «بچه‌های آسمان» را ببینید و سعی کنید برای به ظهور رساندن مفهوم ایثار و شرافت و انتقال و فهم این مفهوم به تودهٔ مردم، راه دیگری غیر از سینما و مسیری که مجید مجیدی امتحان کرده، بپیمایید.

طلبه‌ها مواد داستانی اصیلی در اختیار دارند

اشاره: در سلسله نوشتارهای پیشین، مطالبی درباره مواجهه طلاب با هنرهایی همچون ادبیات داستانی و فیلم‌نامه‌نویسی مطرح شد اما شاید هیچ چیز به اندازه نگاه شخصی بیرون از محیط طلبگی نتواند سویه‌های غامض ماهیت این نوع هنروزی را روشن کند. به همین خاطر تقریر از این پس می‌کوشد طی گفت‌وگو با اساتیدی که شاگردانی از میان طلاب داشته‌اند به قضاوت منصفانه‌تری راجع به ظرفیت‌ها و تهدیدهای ممارست طلاب با هنر برسد.

تقریر برای اولین گفت‌وگوی خود سراغ محمدحسن شهسواری رفته است؛ نویسنده‌ای که بعد از برگزاری چند دوره نسبتا موفق کارگاه رمان در شهر کتاب، از سال ۱۳۸۷ با چند نفر از طلاب حوزه علمیه قم آشنا شد و طی ۳۶ جلسه به آنها چیزهای زیادی برای نوشتن اولین رمان‌هایشان آموخت.

شهسواری طلاب را از پنجره نفرات معدودی می‌شناسد که قبل از او از محضر اساتید دیگری نیز بهره برده بودند و برای تکمیل دانسته‌های خود درباره ادبیات داستانی و رمان‌نویسی در کارگاه‌های او شرکت می‌کردند. حاصل دوره‌های آموزشی شهسواری برای طلاب، نگاشته شدن پنج رمان است که یکی از آنها در سال ۱۳۹۰ به چاپ رسید و بقیه‌شان نیز در حال سپری کردن دیگر مراحل انتشارند. این گفت‌وگوی کوتاه را در ادامه می‌خوانید.

تقریر: در مواجهه‌های اولیه‌تان با طلبه‌ها، آنها را دارای چه پیش‌فرض‌ها و چه پیش‌زمینه‌هایی راجع‌ به هنر و ادبیات یافتید؟

شهسواری: در این حوزه، تفاوت زیادی بین طلبه‌ها و غیر طلبه‌ها ندیدم؛ حداقل آنهایی که من باهاشان برخورد داشتم. فقط یک خرده، چون نویسندگی در ایران، به قول خیلی‌ها، بیشتر به دست روشنفکرهای سکولار بوده، اعتماد به نفس‌ طلبه‌ها کم است؛ اعتماد به نفس‌شان در مورد از خود نوشتن. نگران‌اند آیا کسی نوشته‌های آنان را می‌خواند؟

در صورت نادرست‌ بودن آن پیش‌فرض‌ها، احساس می‌کنید بعد از اتمام دوره‌های کلاسی‌تان با آنها، این پیش‌فرض‌ها و پیش‌زمینه‌ها تا چه اندازه تعدیل شده‌اند؟ راهکار شما برای اصلاح آن پیش‌فرض‌ها چه بوده است؟

– همین. دادن اعتماد به نفس، که به قول علمای بازار، هر عرضه‌ای، تقاضای خودش را پیدا می‌کند.

پرسش‌هایی که طلبه‌ها سر کلاس‌های شما می‌پرسیدند چقدر با پرسش‌های شاگردانتان در کلاس‌ها و محیط‌های دیگر متفاوت بود؟
– در حوزه‌ ادبیات، بحث تکنیک‌ها و عناصر داستان، همان طور که گفتم آنچنان تفاوتی ندارند. ولی در مورد محمل روایت که به سبک زندگی مربوط می‌شد، گاه تفاوت‌هایی بود.

به‌ نظر شما طلبه‌ها به عنوان صنفی که عُرف و دستگاه فکری خاص به خود را دارند، چه ظرفیت‌های قابل‌ استفاده‌ای برای ممارست با هنر و ادبیات (مشخصا موضوعاتی که شما به آنها درس می‌دادید) در دست دارند؟ آیا موضوعاتی هست که چنین صنفی از جامعه بیشتر آنها را شناخته باشد یا راحت‌تر بتواند به‌ آنها نزدیک شود؟
– حتما. خیلی حتما. طلبه‌ها اولا اینکه هنوز دین و احکام شرع بسیار برایشان اهمیت دارد و از این لحاظ بسیار به رمان‌نویسان قرن ۱۸ و به خصوص ۱۹ نزدیک‌اند. بنابراین به نظرم توانایی خلق رمان‌های کلاسیک بیشتری دارند چون سؤال‌ها و تناقض‌هایشان هول‌انگیزتر است.

از سوی دیگر آن گروه از طلبه‌هایی که تجربه‌ٔ تبلیغ دارند، چون بی‌واسطه با مردم عادی روبه‌رو هستند، مواد داستانی اصیلی در اختیار دارند که دیگران از آن محروم‌اند.

طلبه‌هایی که شما با آنها کلاس داشتید، در پرسش‌ها و طرح نظراتشان چه اندازه به بحث‌های نظری هنر آشنا بودند یا اگر آشنا نبودند، نگاه، ذهنیت و دستگاه فکری حوزوی‌شان چقدر امکان این را فراهم می‌کرد که با آن بحث‌های نظری ارتباط برقرار کنند؟
– هیچ چیز از غیر طلبه‌ها کمتر نداشتند. حتی گاهی بازتر و پذیرنده‌تر بودند. چون در بعضی از این سال‌ها به خاطر خرابکاری‌های دیگران، این دوستان طلبه‌ من مجبور بودند از دین دفاع کنند، مجبور شده‌اند به علم و نظریات روز و تطبیق دادن‌شان به دین، ممارست و تلاش پیگیری داشته باشند. همین باعث شده گاه نویسند‌هایی صبورتر، خوش‌خلق‌تر و پذیرنده‌تر باشند.

طلبه‌هایی که شما با آنها کلاس داشتید در پرسش‌ها و طرح‌ نظراتشان چه‌ اندازه به دوگانهٔ فرم/محتوا در هنر و ادبیات نظر داشتند و چه فهمی از این مقوله داشتند؟

– همان طور که عرض کردم همان قوت‌ها و ضعف‌های غیر طلبه‌ها را دارند. دارای جزمیت خاصی نیستند.

مهم‌ترین آسیبی که در مواجهه طلبه‌ها با هنر و ادبیات ممکن است آنها را تهدید کند چیست؟
– به نظرم نباید زیاد نگران آن بود. بله. خطر هست. اینکه مجذوب نفس شوند یا شهرت. اما همین نفس حتی اگر منبری خوب یا مجتهد طراز اولی شود، باز هم آنان را درخواهد ربود. به نظرم درست مانند غیر طلبه‌ها، مهم‌ترین مسئله صداقت با خود و آمادگی برای پرورش این صداقت است.

عکس: حمید جانی‌پور، نشر چشمه

سخن کز دل برآید

در مسیر مواجهه با آثار هنری، طلّاب به‌ تدریج به شناخت عمیق‌تری از قواعد و تکنیک‌های قصه‌گویی برای سینما و ادبیات‌ داستانی می‌رسند و راز موفقیت یا عدم‌ موفقیت فیلم‌ها و رمان‌ها را نه در چیستی موضوعات آن آثار، که در چگونگی پرورش و پرداخت آن موضوعات می‌یابند و به این نتیجه می‌رسند که باید موضوعات و ایده‌های مقدس‌ را لابه‌لای زیر و بم‌های داستان‌پردازی – و نه با بیانی مستقیم و صریح – برای دیگران تبلیغ کنند. به‌ همین دلیل، نقطهٔ عزیمت خلق اثر هنری‌شان را موضوعات و پیام‌هایی چون برکات روزه یا قبح دروغ یا آثار فردی و اجتماعی حجاب و عفاف یا زشتی غیبت یا گزاره‌هایی دیگر از این دست، قرار می‌دهند و با هدف‌گذاری نقطه و نتیجه‌ای مشخص و مطلوب برای انتهای قصهٔ خود، روند پیشرفت اتفاقات فیلمنامه یا رمان‌شان را، صرف‌نظر از این‌که چینشی باورپذیر و مجاب‌کننده داشته باشد یا نه، به آن پایان‌بندی از پیش‌ تعیین‌ شده می‌رسانند.

در مسیر مواجهه با آثار هنری، طلّاب به‌ تدریج به شناخت عمیق‌تری از قواعد و تکنیک‌های قصه‌گویی برای سینما و ادبیات‌ داستانی می‌رسند و راز موفقیت یا عدم‌ موفقیت فیلم‌ها و رمان‌ها را نه در چیستی موضوعات آن آثار، که در چگونگی پرورش و پرداخت آن موضوعات می‌یابند.

حتی اگر بپذیریم که اتخاذ چنین استراتژی‌ای از سوی طلّاب برای قصه‌پردازی هیچ اشکالی ندارد اما باید پرسید چرا بیشینهٔ فیلمنامه‌ها و داستان‌هایی که با این استراتژی نوشته و ساخته می‌شوند تبدیل به آثاری تأثیرگذار و ماندگار نمی‌گردند و چرا طلّاب هنرورز در حد بضاعت معرفتی‌ علمی‌شان، به اصول تبیین‌شده‌ای برای ترجمهٔ هنری آن معارفِ متعالیِ در منابع‌مانده نرسیده‌اند.

نگارندهٔ این سطور صلاحیت علمی لازم را برای پاسخ‌گویی به این پرسش‌ها در خود نمی‌بیند و فقط می‌کوشد افقی برای قضاوت درباره آن پرسش‌ها بگشاید.

تاریخ‌ ادبیات و تاریخ‌ سینما نیز در نمونه‌های فراوانی گواه بر این واقعیت‌اند که هنرمندان وقتی به مهم‌ترین و عمیق‌ترین تجربه‌های زیستی‌شان مراجعه کرده‌اند، توانسته‌اند مهم‌ترین آثارشان را خلق کنند.

به عقیدهٔ اهل فن و اساتید درام‌پردازی، داستان‌ها از «زندگی» می‌آیند و هنرمندان واقعی در طول تاریخ همیشه کسانی بوده‌اند که وسیع‌ترین، دقیق‌ترین و عمیق‌ترین شناخت را از زندگی داشته‌اند. نویسندگان و فیلمسازان با اقتباس از حوادث، احساسات و تجربه‌های زندگی، برای خلق آثار خود، در آن تجربه‌های زیستی به‌ گونه‌ای دخل و تصرف می‌کنند و نقشهٔ ترتّب کنش‌های داستانی بر همدیگر را می‌چینند که آن داستان‌کوتاه یا فیلم یا رمان (در عین تصنعی بودن) بسیار باورپذیر، منطقی و اصلا استعاره‌ای از زندگی به‌ نظر بیاید و بیشترین تأثیر حسّی را بر مخاطب خود بگذارد.

تاریخ‌ ادبیات و تاریخ‌ سینما نیز در نمونه‌های فراوانی گواه بر این واقعیت‌اند که هنرمندان وقتی به مهم‌ترین و عمیق‌ترین تجربه‌های زیستی‌شان مراجعه کرده‌اند، توانسته‌اند مهم‌ترین آثارشان را خلق کنند. الیور استون که خود در جنگ ویتنام حضور داشت، بعدها توانست سه‌ عنوان از مهم‌ترین آثار جنگی سینما را کارگردانی کند یا مثلا نویسنده‌ای مثل ریموند کارور که خود از طبقهٔ متوسط جامعهٔ آمریکا بود موفق شد با به‌ تصویر کشیدن رنج‌ها و افسردگی‌های آدم‌های هم‌طبقه‌اش چنان داستان‌های ماندگار و تأثیرگذاری خلق کند.

این مثال‌ها البته راه را برای قصه‌پردازی درباره موضوعاتی که داستان‌نویس یا فیلمنامه‌نویس شناختی از آن‌ها ندارد نمی‌بندد. در چنین مواردی، شخص نویسنده اگرچه شناخت مستقیمی از موضوع یا دیگر جزئیات قصهٔ خود ندارد اما باید با تحقیقات و تعمقّات لازم، جای خالی تجربهٔ بی‌واسطهٔ موضوع را پُر کند.

به عقیدهٔ اهل فن و اساتید درام‌پردازی، داستان‌ها از «زندگی» می‌آیند و هنرمندان واقعی در طول تاریخ همیشه کسانی بوده‌اند که وسیع‌ترین، دقیق‌ترین و عمیق‌ترین شناخت را از زندگی داشته‌اند.

به بحث خودمان بازگردیم. اگر بخواهیم هنرورزی طلّاب را بر اساس این گزاره‌ها بسنجیم به چه نتیجه‌ای می‌رسیم؟ اگر طلّاب برای طراحی چارچوب داستان‌ها و فیلمنامه‌های خود به جای آغازیدن از پیام‌های از پیش‌تعیین‌شده، سراغ تجربه‌های زیستی خود بروند چه نتیجه‌ای می‌گیرند؟

آیا تا وقتی آن معارفِ ذخیره‌ شده در منابع، ترجمانی از الگوهای رفتاری در زندگی شخص نیافته‌اند می‌توانند برای درام‌پردازی قابل‌اقتباس باشند؟ آیا تا وقتی که دستورات و گزاره‌های دینی برای خود شخص، درونی نشده‌اند می‌توانند – چنان که باید و شاید – در اثر هنری‌اش بازتاب یابند؟ آیا باوری که به عمق‌ جان شخص، شهود نشده باشد می‌تواند از ضمیرش بیرون بتراود و به اثر هنری‌اش روح دهد؟

اگر طلّاب برای طراحی چارچوب داستان‌ها و فیلمنامه‌های خود به جای آغازیدن از پیام‌های از پیش‌تعیین‌شده، سراغ تجربه‌های زیستی خود بروند چه نتیجه‌ای می‌گیرند؟

آیا تا وقتی که چشمانِ خودِ شخص از نورِ عبادت روشن نشده باشند، می‌تواند دیگران را به درک زیبایی آن نور در اثر هنری‌اش رهنمون شود؟ آیا تا وقتی که خودِ شخص پلیدی معصیت را به چشمِ جان درک نکرده باشد می‌تواند در اثر هنری‌اش دیگران را از ارتکاب آن گناه برحذر دارد؟

ده‌ها سؤال از این دست و ابهامات دیگری راجع‌به پیش‌زمینه‌های نظری مسئلهٔ منبع اقتباسِ اثرِ هنری، آسان‌پنداری مسیر هنرورزی طلاب را با چالش مواجه می‌کند که إن‌شاءالله در نوشتارهای آتی بدان پرداخته خواهد شد.

سلسلهٔ سوءتفاهم‌ها

در نخستین بخش از این سلسله‌نوشتارها، شِمایی کلی از نقشهٔ راه طولانی هنرورزی طلّاب ارائه شد و از این نوشتار به‌بعد تلاش می‌شود توقفگاه‌های آن مسیر طولانی مورد مدّاقهٔ بیشتر و عمیق‌تری قرار گیرد.

در آن مقال گفته شد که امروزه آشنایی با مباحثی چون تکنیک‌های فیلم‌نامه‌نویسی، مبانی نقد و تحلیل‌ فیلم و اصول داستان‌نویسی در نظر رسمی حوزهٔ علمیه مُجاز و حتی گاهی‌اوقات لازم شمرده می‌شود و برای همین تعداد قابل‌توجهی از طلّاب همه‌ساله به فراگیری این اصول و قواعد می‌پردازند. موضوع این نوشتار دربارهٔ تلقی اولیهٔ چنین طلّابی از هنر است.

طلّاب غالبا با دو پیش‌فرض اساسی به سینما و ادبیات‌داستانی روی می‌آورند: ۱. هنر مؤثرترین و رساترین زبانِ نشر معارف و تبلیغ اندیشه در طول تاریخ و عرض جغرافیا است.

۲. هنر ظرفی است که هر پیام و مضمونی را، صرف‌نظر از ریشه‌های فلسفی‌اش درون خود می‌پذیرد. طلبه‌ای که با چنین پیش‌فرض‌هایی قدم به وادی هنر می‌گذارد خود را با وظیفه‌ای بسیار مشخص و روشن روبه‌رو می‌بیند و آن هم تأمینِ محتوا از میان معارف و آموزه‌ها و گزاره‌های دینِ مبین، برای آن قالبِ بیانی نوآموخته است. اما اگر همه‌چیز به این روشنی است، چرا راه هنرورزی طلّاب این اندازه طولانی به‌نظر می‌رسد؟

نگارندهٔ این‌ سطور صلاحیت کامل پاسخ دادن به این سؤال را در خود نمی‌بیند و فقط می‌کوشد با طرح پرسش‌هایی چند، ابعاد گوناگون این مسئله را روشن کند. آیا سینما و ادبیات‌ داستانی در برابر معانی و مفاهیم متفاوت و منبعث از مبانیِ معرفتیِ بعضا متضاد، لابه‌شرط هستند و مانند مَرکَبی رام و آرام در قبال این‌که چه باری به دوش‌شان نهاده شده چموشی نمی‌کنند و آن بار را صحیح‌ و سالم به مقصد می‌رسانند؟

آیا به‌صرف تسلط بر عناصر داستان‌نویسی و تکنیک‌های فیلم‌نامه‌نویسی و فیلم‌سازی می‌توان ادبیات‌داستانی و سینما را که از ساحت گفتمانی دیگری آمده‌اند، در ساحت گفتمانی و جهان خویش مستحیل کرد؟ آیا مسلّمات و زمینهٔ فکری‌ای که منجر به شکل‌گیری آثار داستانی و سینمایی شده به‌ سهولتِ دست‌یابی به آن تکنیک‌های فنی، قابل‌ فهم و فراگیری و در صورت فهم، قابل‌پذیرش و درونی‌شدن برای طلّاب است؟

آیا اختیار و آزادی مطلقی که در فیلم‌ها و رمان‌ها برای انسان بین امکانات و دوراهی‌های مختلف تصویر می‌شود و نهایتا به شکل‌گیری نفس‌گیرترین موقعیت‌های دراماتیک می‌انجامد، مورد تأیید نگاه دینی است؟ آیا طلّاب حتی برای طراحی قصّه‌ای که در آن نهایتا نیروی خیر بر شر پیروز می‌شود نیز می‌توانند به‌راحتی از موضع خود در ترسیم صریح لبه‌های تیز جبهه‌ٔ حق و باطل کوتاه بیایند و برای مثال در بخش‌هایی از سیر داستان خودساخته‌شان، سعی کنند با سیرت زشت و کنش‌های ناپسند ضدقهرمان رمان خود هم‌ذات‌پنداری کنند و یا هم‌دلانه وضعیت اسف‌بارش را درک نمایند؟

چنین پرسش‌ها و صدها پرسش دیگر از این‌ دست تا وقتی‌ که پاسخ‌هایی مستدل و روشن نیابند، این تلقی را که هنر برای هر نوع مضمون ظرفی خنثی و بی‌طرف باشد، با چالش مواجه می‌کند.

اگر تلقی «ظرف و مظروف» را از هنر به ساحت‌های دیگر بیانی و برای مثال به رسانهٔ سنتی‌ای هم‌چون منبر تسری دهیم، ممکن است پرسش‌های دیگری نیز رخ بنمایند. مواجههٔ مستمعان یک مجلس مذهبی با منبر و واعظ، اقتضائات و لوازمی دارد که تنها مال همین رسانه است و به‌ سختی به ساحت بیانی دیگری تعلق می‌گیرد. هدف مستمعان از نشستن پای منبر وعظ، سرگرم شدن نیست. آن‌ها به‌قصد بهره‌گیری از معارف دینی در مراسمی آیینی شرکت می‌جویند و برای همین با حواسی جمع و ضمیری خودآگاه، و در حد امکان به صورت مستقیم، با گوش‌هایشان مضامین و گزاره‌های دینی‌ای را که دارد از دهان واعظ مجلس بیان می‌شود اخد می‌کنند و در انتهای مجلس با گریستن بر مصائب اهل‌بیت می‌کوشند با آن وجودات مقدس ارتباط یابند و در سایهٔ این ارتباط روح خود را جلا دهند و تجربهٔ دینی‌ای هر چند خُرد و کوچک برای خویش پدید آورند. در چنین رسانه‌ای همهٔ صناعت‌پردازی‌های آن واعظ، از قصه‌پردازی و تمثیل و نقل حدیث و آیه‌های لابه‌لای خطابه گرفته تا تغییر لحن و تُن و ریتم صدا و تقسیم‌بندی وقت برای موضوعات مختلف، همگی در خدمت انتقالِ مستقیمِ همان معارف و اندیشه‌های دینی است.

حالا اگر شخصی تصمیم بگیرد به این اقتضائات و لوازم بی‌اعتنایی کند و با همان تلقی «ظرف و مظروف» سراغ رسانه‌ای مانند منبر بیاید و حرف‌های خودش را به‌ وسیلهٔ آن نشر دهد و برای مثال در قامت چهره‌ای آکادمیک به ارائهٔ مقاله‌ای علمی‌ پژوهشی بالای منبر بپردازد یا به‌ عنوان مسئولی شهری از پیامدهای آلودگی محیط‌‌زیست برای مردم سخنرانی کند، چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر فیلمساز یا رمان‌نویسی بخواهد رسانه‌ای نظیر منبر را تجربه کند چه؟

فیلمساز و رمان‌نویس مدام می‌کوشد که مردم را در جذابیت داستان‌پردازی خود مستغرق کند تا با بیانی غیر مستقیم بر ناخودآگاه آن‌ها تأثیر بگذارد اما مستمعان منبر، دلیل این همه حاشیه‌روی و غفلت از بیان «اصل موضوع» را درک نمی‌کنند.

رمان‌نویس و فیلمساز مدام تلاش می‌کند پشت هر یک از کنش‌های شخصیت‌های داستانش، قهرمان و ضد قهرمانش، توجیهی وجود داشته باشد و هر دو ذی‌حق به‌ نظر بیایند اما مستمعان منبر، از وضعیت بلاتکلیف و درهم‌آمیختگی خیر و شر برآشفته و بی‌حوصله می‌شوند.

رمان‌نویس و فیلمساز سعی می‌کند با گریختن از الگوهای ذهنی مخاطبانش، پایان‌بندی‌هایی غیر قابل‌ پیش‌بینی برای داستانش طراحی کند اما مستمعان از این‌که نیازهای احساسی‌ عاطفی‌شان پاسخی مناسب نیافته، دل‌زده می‌شوند. و این سلسلهٔ سوءتفاهم‌ها هیچ پایانی نمی‌یابد.

مقصود صاحب‌ این‌ قلم از تمام مثال‌ها و حرف‌های فوق فتوا دادن به بیهودگی ورود طلّاب به عرصهٔ هنر و نفی امکان هنرورزی‌شان نیست. هدف فقط این است که تأمل و تعمق بیشتری از سوی طلّاب و فضلای حوزه در قبال ابزار و ظرف‌ پنداشته شدن هنر صورت گیرد.

راه طولانی هنرورزی برای طلاب

حوزهٔ علمیه در ممارست با هنرهای سنتی همچون شعر، تذهیب، خوش‌نویسی و کتاب‌آرایی سابقهٔ تاریخی دامنه‌دار، درخشان و غیرقابل‌انکاری دارد اما تأسیس مراکزی همچون مرکز هنری‌ دفتر تبلیغات‌ اسلامی، مدرسهٔ اسلامی هنر و دانشکدهٔ صداوسیما و برگزاری جشنواره‌هایی همچون جشنوارهٔ فیلم اشراق و جشنوارهٔ هنرهای آسمانی نشان از آن دارد که حوزهٔ علمیه مرحلهٔ بحث و جدل بر سر مُجاز بودن یا نبودن ممارست طلّاب با هنر و ادبیات مدرن را پشت‌سر گذاشته است.

سال‌هاست که تعداد قابل‌توجهی از طلّاب حوزهٔ علمیه در کنار دروس حوزوی خود با حضور جدی و مداوم در دوره‌های آموزشی رشته‌هایی چون داستان‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی، نقد و تحلیل فیلم، فلسفه‌ٔ هنر و تهیه‌کنندگی آثار هنری متعدد و البته با سطوح کیفی متفاوتی را تولید کرده‌اند. این‌که در مواجههٔ اولیهٔ طلبه‌ها با چنین رشته‌های هنری‌ای چه اتفاقی می‌افتد و این مسیر با چه دشواری‌هایی طی می‌شود و به چه نتایجی منتهی می‌شود، موضوع سلسله‌نوشتارهایی است که صاحب این قلم می‌کوشد در حد تجربه‌ها و دانش خود به آن بپردازد.

از میان شاخه‌های مختلف هنر مدرن، رشته‌هایی مانند موسیقی و هنرهای تجسمی به‌خاطر محذوریت‌های صریحی که در متون دینی درباره‌شان وجود دارد، رغبت کمتر طلبه‌ای را برای فراگیری‌ برمی‌انگیزند.

از میان شاخه‌های مختلف هنر مدرن، رشته‌هایی مانند موسیقی و هنرهای تجسمی به‌خاطر محذوریت‌های صریحی که در متون دینی درباره‌شان وجود دارد، رغبت کمتر طلبه‌ای را برای فراگیری‌ برمی‌انگیزند. رشته‌هایی مثل داستان‌نویسی و ادبیات‌نمایشی اما حکایت دیگری دارند. فراگیری این رشته‌ها زمانی نه‌چندان دور ذنب‌لایغفر شمرده می‌شد.

امروزه اما که جایگاه رسانه‌های تصویری و سینما به‌ عنوان رساترین و فراگیرترین زبان توجیه افکار عمومی برای همه ثابت شده، آشنایی با مباحثی نظیر تکنیک‌های فیلم‌نامه‌نویسی، مبانی نقد و تحلیل‌ فیلم و اصول داستان‌نویسی در نظر رسمی حوزهٔ علمیه نه‌تنها مُجاز که به‌اعتقاد برخی از اساتید و فُضلا، واجب‌ کفایی شمرده می‌شود.

در چنین وضعیتی بسیاری از طلّاب با آرمان‌هایی بلند و نیت‌هایی خالصانه تصمیم می‌گیرند موقتا چندصباحی در وادی هنر و ادبیات رحل‌اقامت بیفکنند تا با ره‌توشه برداشتن از آموزه‌های آن بعدها بتوانند با این زبان نوآموخته و نوین و پرقدرت، ایده‌های مقدس‌شان را برای مخاطبان و مستمعان بیشتری بیان کنند.

آنچه در این مسیر روی می‌دهد اما همیشه مطابق با پیش‌بینی‌ها و برنامه‌ریزی‌های قبلی نیست. طلبه‌هایی که با چنین احساس‌تکلیفی وارد فضای ادبیات‌ داستانی و سینما می‌شوند عموما فیلم‌ها و آثار داستانی کمی را دیده و خوانده‌اند و اصلا برای بسیاری‌ از آن‌ها، اولین مواجهه با فیلم‌ها و رمان‌های شاخص و برجستهٔ جهان در کلاس‌های همین دوره‌های آموزشی اتفاق می‌افتد؛ مواجهه‌ای که ابتدای امر برای بسیاری از آن‌ها تبدیل به تجربه‌ای غریب و تکان‌دهنده می‌گردد.

در چنین وضعیتی بسیاری از طلّاب با آرمان‌هایی بلند و نیت‌هایی خالصانه تصمیم می‌گیرند موقتا چندصباحی در وادی هنر و ادبیات رحل‌اقامت بیفکنند تا با ره‌توشه برداشتن از آموزه‌های آن بعدها بتوانند با این زبان نوآموخته و نوین و پرقدرت، ایده‌های مقدس‌شان را برای مخاطبان و مستمعان بیشتری بیان کنند.

برای چنین طلبه‌هایی که در فضای پاک و قدسی حوزهٔ‌ علمیه تنفس کرده‌اند مواجهه با آثار سینمایی و داستانی‌ای که در ظاهری‌ترین سطح‌شان، حدود شرعی و خطوط‌ قرمز فقهی درنوردیده می‌شود بسیار سخت و غیرقابل‌تحمل است. طلبهٔ دیروز و هنرجوی امروز باید برای یادگیری ریتم در روایت، رمانی را بخواند که شخصیت اصلی‌اش مدام دنبال پیدا کردن و استعمال مواد مخدر است؛ باید برای آشنایی با تکنیک فلاش‌بک و فلاش‌فوروارد در فیلم‌نامه، فیلمی را ببیند که بازیگران آن پوشش‌های نامتعارف و وقیحی به‌تن دارند؛ باید برای فهمیدن تفاوت زاویهٔ دید دانای‌کل نمایشی و دانای‌کل محدود به ذهن، داستان‌ کوتاهی را بخواند که شخصیت‌هایش مدام به‌ یکدیگر فحش و بد و بیراه می‌گویند و نهایتا همدیگر را می‌کُشند.

مثال‌هایی از این دست رفته‌رفته تعداد قابل‌توجهی از آن هنرجویان را سرخورده می‌کند و مجاب‌شان می‌نماید که عطای هنرمند بودن را به لقایش ببخشند.

دشواری‌های مسیر ممارست با آثار هنری داستانی و سینمایی اما فقط و فقط از جنس نمونه‌های فوق‌الذکر نیست؛ طلبه‌ای که بتوانند به‌گونه‌ای با زشتی‌ها و پلشتی‌های ظاهری رمان‌ها و داستان‌ها و فیلم‌ها کنار بیاید بعد از مدتی گفتمان آن آثار سینمایی و داستانی را بسیار پیچیده‌تر و غیرقابل‌تحلیل‌تر از ذهنیت‌های خودش راجع‌ به جهان می‌یابد. در دنیای آن فیلم‌ها و رمان‌ها همیشه خیر نمی‌تواند بر شر پیروز شود، معیار راستی‌ها و ناراستی‌های اخلاقی گاهی لغزنده و قابل‌ تغییر است، مرز میان وهم و حقیقت در بعضی موارد قطعیت‌گریز می‌نماید، شخصیت‌ها چندلایه و غیرقابل‌ تقلیل به انسان‌هایی معمولی‌اند، تحوّل و حرکت روحی آدم‌ها بسیار بطئی و نیازمند به توجیه منطقی در بستر فراز و فرودهای داستانی است، هیچ‌ شخصیتی کاملا خوب یا کاملا بد نیست و برای همین نمی‌توان از او شخصیتی قهرمان و اسوه‌گون ترسیم کرد و صدردصد با او همراه بود یا شمایلی اهریمن‌گونه برایش نقش زد و مطلقا از او متنفر شد.

طلبه‌ای که بتوانند به‌گونه‌ای با زشتی‌ها و پلشتی‌های ظاهری رمان‌ها و داستان‌ها و فیلم‌ها کنار بیاید بعد از مدتی گفتمان آن آثار سینمایی و داستانی را بسیار پیچیده‌تر و غیرقابل‌تحلیل‌تر از ذهنیت‌های خودش راجع‌ به جهان می‌یابد.

همهٔ این‌ها و پیچیدگی‌های بسیار دیگری از این دست طلبه‌هایی را که مجبورند با چنین آثار هنری‌ای دم‌خور باشند، آزار می‌دهد. طلبه‌ای که حقیقت را در کف خود می‌داند و تکلیف شرق و غرب جهان را برای خود روشن‌شده می‌پندارد باید اصول و مبانی هنرورزی را از گفتمانی بیاموزد که حقیقت در آن متکثر است و تمایل نوع‌ بشر به خیر و شر – اگر به‌ نفع شر نباشد – حداقل به‌ یک اندازه است. شاید برای همین است که بسیاری از این هنرجویان در کنار امیرخانی و مستور و میرکریمی و حاتمی‌کیا، آثار محبوبی نیز از میان فیلم‌ها و رمان‌های کلاسیک پیدا می‌کنند؛ چرا که قطعیت در آثار کلاسیک پررنگ‌تر از روایت‌های مدرن از جهان است.

این تعارض بین گفتمان‌ها و شناخت مسیر درست برای هنرورزی در این میان شاید سخت‌ترین مرحلهٔ مسیر مشغولیت طلّاب به هنر و ادبیات باشد که ان‌شاءالله در نوشتارهای بعدی به آن خواهیم پرداخت.